سيره پيامبر

سيره پيامبر
سيره پيامبر
قالب وبلاگ
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سيره پيامبر و آدرس mohhamadrasoolalah.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





 مراسم نامگذاري پيامبر(ص)

   عبدالمطلب براي عرض تشكر به پيشگاه خداوند جليل، گوسفندي كشت و عده‌اي را دعوت نمود و در آن جشن با شكوه كه از عموم قريش دعوت شده بود‌ند، نام فرزند خود را "محمد" گذارد. هنگامي كه از او پرسيدند: «چرا نام فرزند خود را محمد(ستوده) انتخاب كرديد، در صورتي كه اين نام در ميان اعراب كم سابقه است؟ گفت: خواستم كه در آسمان و زمين ستوده باشد.»
   ‌تا آن روز فقط شانزده نفر به اين اسم نامگذاري شده بودند. قرآن مجيد نیز از ایشان  بنام­های محمد و احمد یاد می­کند در سوره‌هاي «آل­عمران و محمد و فتح و احزاب» او را به نام محمد و در سوره «صف » بنام احمد خوانده است. و منشأ اختلاف اين است كه مادر رسول خدا، پيش از جدش نام او را احمد گزارده بود چنانكه در تاريخ منعكس است. بنابراين قرآن ،‌او را به هر دو اسم محمد و احمد معرفي نموده است .[4]
 
حوادث زمان تولد پيامبر (ص)
   همزمان با تولد رسول خدا‌(ص) زمين لرزه­اي بوقوع پيوست كه آثار آن به همه نقاط جهان رسيد، ‌تا آنجا كه كليساها و صومعه‌ها و بت‌هايي كه مورد پرستش بت‌پرستان بودند، ويران گشتند و كار جادوگران و پيشگويان نابسامان شد. ستارگاني در آسمان پيدا شدند كه پيش از اين زمان، ديده نمي‌شد و ايوان كسري در ايران به لرزه درآمد و سيزده يا چهارده ستون آن فرو ريخت و آتش آتشكده فارس خاموش شد، اين در حالي بود كه از هزاران سال پيش، خاموش نشده بود.[5]
 
دوره زندگي پيامبر(ص) در باديه
   نخستين دايه پيامبر(ص) كنيزي بود بنام "ثویبه" كه چهار ماه آن حضرت را شير داد.[6]  بعد از ثويبه، زني به نام "حليمه" که با زنان «بني­سعد» به شهر مكه آمده بود تا هر كدام، كودكي از قريش گرفته و آن را شير دهند و بزرگ نمايند به این وسیله خود را از تنگنا نجات دهند. شبي را كه در راه مكه بودند، از بس كه كودك گرسنه­شان گريه كرده بود‌، خواب نرفتند. در پستان حليمه و شتر شيري نبود. تنها اميدشان به آينده بود و بهر ترتيبي خود را به مكه رساندند و به دنبال بچه‌هاي شير خواره رفتند. آن زنان وقتي مي‌فهميدند كه رسول خدا كودكي يتيم است، از پذيرش و نگهداري وي امتناع مي‌نمودند.[7] البته اين داستان افسانه‌اي بيش نيست زيرا كه خاندان بني­هاشم و شخصيت مردي مانند عبدالمطلب كه جود و احسان، نيكوكاري و دستگيري او از افتادگان، زبانزد خاص و عام بود، ‌سبب مي‌شد كه نه تنها دايگان سرباز نزنند بلكه مايه سر و دست شكستن دايگان دربارة او مي‌گرديد.[8] وقتي حليمه ملاحظه كرد كه زنان بني­سعد، قصد مراجعه دارند،‌ رفت و همان بچه يتيم را گرفت و با خود آورد.
    بركت پيامبر(ص) زماني كه در دامان حليمه پرورش يافته بود، چنان زندگي حليمه را متحول نمود، ‌كه شوهر حليمه از چنين رويداد بزرگي متعجب گشت و رشد و نمو اين كودك چنان فوق­العاده بود كه در كودكي از ساير كودكان متفاوت بود، ‌تاجايي كه آثار درشت اندامي در وجود او نمايان بود.[9] مدت 5 سال تمام رسول خدا در ميان قبيله بني­سعد بود و رشد و نمو كافي نمود و در ضمن اين مدت دو يا سه بار حليمه، او را پيش مادرش برد و آخرين بار او را به مادرش تحويل داد.[10]
 
وفات آمنه مادر پيامبر(ص)
   حليمه سعديه، ‌رسول خدا(ص) را نزد مادرش آمنه آورد و به او سپرد. از آن به بعد، ‌محمد(ص) در كنار مادر و جد خويش عبدالمطلب زندگي مي‌كرد تا اينكه 6 سال از عمر شريفش گذشت. در آن هنگام، مادرش آمنه‌، او را براي ديدار دائي­هاي پدري كه آن حضرت در مدينه از قبيله «بني­النجار» داشت، ‌با خود برداشته و به مدينه آورد و آمنه در مراجعت به سوي مكه، ‌در منزلي به نام «ابواء» بيمار شده و همان جا از دنيا رفت.[11]
 
كفالت و سرپرستي عبدالمطلب از پيامبر(ص)
   پس از مرگ آمنه، رسول خدا(ص) در تحت تكفل و سرپرستي جدش عبدالمطلب قرار گرفت و رسم آن زمان چنان بود كه هر روز، ‌در كنار كعبه، ‌براي عبدالمطلب فرش پهن مي­كردند و فرزندانش در اطراف آن فرش، روي زمين مي‌نشستند تا عبدالمطلب مي‌آمد و روي آن فرش مي‌نشست و فرزندان همراه او روي فرش مي‌نشستند. رسول خدا گاهي روي آن فرش مي‌رفت و عموهاي آن حضرت،‌ مانع كار او مي‌شدند ولي عبدالمطلب به آنها مي‌گفت كه فرزندم را رها كنيد كه به خدا قسم، ‌صاحب مقام بزرگي خواهد شد. سپس او را مي‌گرفت و در كنار خود، روي فرش مي‌نشاند و دستش را بر پشت پيامبر مي‌كشيد و رفتار آن حضرت موجب خوشحالي عبدالمطلب مي‌گرديد.[12]
 
مرگ عبدالمطلب و کفالت ابوطالب
    هشت سال از زندگي شريف پيامبر(ص) گذشته بود، ‌كه جد بزرگوارش، ‌رحلت كرد. عبدالمطلب از ميان پسرانش، ابوطالب براي سرپرستي محمد(ص) انتخاب كرد و وصيت كرد كه همواره از او نگهداري كند. عبدالمطلب مي‌دانست كه شفقت ابوطالب بر محمد(ص) افزون است. ابوطالب، ‌محمد(ص) را بر بالين خود، فرا مي‌خواند و بي‌نهايت او را دوست مي‌داشت و پيوسته مراقب او بود و شب و روز يك لحظه او را تنها نمي‌گذاشت و او را از چشم بيگانه محفوظ مي‌داشت.[13]
 
شباني پيامبر‌(ص)
   گزارش شباني پیامبر(ص) براي خویشاوندان خود و تمام مكيان، از خود آن حضرت نقل شده است. پيامبر اسلام ابتدا در "اجياد" براي خويشاوندان خود و سپس در "قراريط" در ازاي گرفتن چند قيراط براي مكيان شباني مي‌كرد.[14] عمر بن عمر بن فارس از زهری،‌از جابر بن عبدالله نقل مي‌كند: «كه از پيامبر(ص) پرسيدم، شما هم گوسفند چراني كرده‌ايد، ‌فرمود: آري و هيچ پيامبري نيست، مگر آنكه گوسفند چراني كرده است.»[15]
 
بحيراي راهب
   گزارش نخستين سفر پيامبر(ص) به شام و ملاقات آن حضرت با بحيراي راهب،‌ از جمله اخبار مشكوك و قصه­گونه ‌ايست كه مورد بهره­برداري وسيع دشمنان پيامبر(ص) قرار گرفته است. معاندين قديم و جديد پيامبر(ص) كه رسالت آسماني او را انكار مي‌كنند، ‌همواره كوشيده‌اند تا براي وي معلم يا معلماني معرفي كنند و سپس مدعي شوند كه رسول خدا(ص)، ‌قرآن و تعاليم خويش را از اين معلمان فرا گرفته است. »[16]
   ابوطالب با كاروان قريش براي تجارت به سوي شام مي‌رفت و چون آماده حركت شد، پيامبر(ص) با اشتياق، ‌خواستار همراهي با او شد. ابوطالب گفت: «به خدا او را همراه مي‌برم و هرگز از او جدا نمي‌شوم.» ابوطالب، پیامبر(ص) را با خود برد تا كاروان به «بصری» شام رسيد و "بحيرا راهب نصراني"، صومعه‌اي داشت كه در آن به سر مي‌برد. چون كاروان به نزديك صومعه آمد، ‌بحيرا غذاي زيادي براي آنها آماده كرد. بحيرا وقتي پيامبر(ص) را ديد، مشاهده كرد كه ابري بر سر پيامبر(ص) سايه افكنده، از پيامبر(ص) سؤالاتي از احوال خواب و بيداري وي پرسيد و پيامبر(ص) به او پاسخ داد و همه را موافق صفاتي يافت كه از وي خوانده بود. آنگاه ميان دو كتف وي را نگاه كرد و خاتم نبوت را ديد. پس از آنكه بحيرا  از ابوطالب پرسيد كه اين پسر با تو چه نسبتي دارد، ابوطالب در جوابش فرمود كه اين پسر من است، بحيرا پاسخ داد كه پدر اين پسر زنده نيست و ابوطالب جواب داد كه برادرزاده من است و پدرش، در حالي كه مادرش باردار بود، ‌درگذشت‌. بحيرا گفت: راست گفتي، او را به ديار خويش ببر و از يهوديان بر او بيمناك باش كه به خدا اگر او را ببينند و آنچه از او مي‌دانم، بدانند به او آسيب مي‌رسانند كه سرنوشت بزرگي دارد، ابوطالب او را با شتاب به مكه باز گرداند.»[17] نقل شده كه پيامبر(ص) 12سال داشت كه به اين سفر رفت.[18]
بعضی از سیره نویسان داستان سفر اول پيامبر(ص) به شام و ملاقات با بحيراي راهب بنا بر شواهد و دلايل زير بي­اساس  می­دانند:
   1ـ در نام و نشان آئين بحيرا اختلاف وجود دارد. برخي او را مسيحي و برخي يهودي دانسته‌اند.
    2ـ وقوع آن همه معجزات براي محمد(ص) در سفر شام، چرا بايد بر همراهان او حتي ابوطالب پنهان بماند و تنها بحيراي راهب بتواند ابر آسماني را بر سر محمد(ص) مشاهده كند؟
    3ـ داستان ملاقات محمد(ص) با راهب مسيحي يا يهودي، ‌توسط هيچكدام از معاندين محمد(ص) در مكه و مدينه‌، مورد استفاده قرار نگرفته است. مكيان كه همواره در جستجوي يافتن معلمي براي پيامبر(ص) بودند، ‌اگر به اين داستان وفوق داشتند، بر آن استناد مي‌كردند.
    4ـ راويان داستان و سيره نويسان، ‌به كليت و اجزاي داستان اعتماد و وثوق جدي نداشته‌اند. به همين دليل هم، برخي آنرا با قيد «اِنْ صح» و برخي با عبارت «فيما يزعمون» نقل كردند.[19]

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 3 دی 1391برچسب:کودکی پیامبر, ] [ 12:36 ] [ امير و اميد ] [ ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آرشيو مطالب
امکانات وب
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 5
بازدید کل : 5389
تعداد مطالب : 7
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1

ابزار وبلاگ